دنیای دیجیتالی امروز و پیشرفت تکنولوژی طبیعتا در هنر گرافیک نیز تاثیر خود را گذاشته است. نظر شما در مورد این تاثیرات چیست؟ به نظر شما دیجیتالی شدن در کدام قسمت ها کمک کننده و کجا ضربه زننده بوده است؟
ارتباطات دیداری و انواع آن خدماتی که ما امروز تحت عنوان طراحی گرافیک به حساب میآوریم از پیش از اختراع ماشین چاپ گوتنبرگ به نحوی رایج بوده و به تبادل و پیشرفت فرهنگ، در دنیای تجارت و در دنیای ارتباطات فرهنگی کمک میکرده. با این وجود شکی نیست که تکنولوژی نیز یک عامل بسیار کلیدی در توسعه طراحی گرافیک میباشد. تکنولوژیهای دیجیتال نه تنها به عنوان ابزارهایی که خلق تصاویر طراحی گرافیک را آسانتر کردهاند بلکه به عنوان رسانههایی که اشکال تازه ارتباطی را در حوزه طراحی گرافیک به وجود آوردهاند اهمیت پیدا میکنند. بسیاری از نمونههایی که ما امروزه در گرافیک سراغ داریم، در ۳۰ سال گذشته یا قبل از آن اصلا وجود نداشتهاند اما پیشرفتهای تکنولوژی و نحوه زندگی ما، نیازهای جدیدی را تعریف کردهاند که برای معرفی کردن و تبلیغ آنها، ما مجبور به تولید آثار زیادی شدهایم.
در مورد عوارض تکنولوژیهای دیجیتال برای هنر طراحی گرافیک نیز باید بگویم به هر حال هر پدیده و رخدادی در دنیا، به خصوص دستاوردهای بشری که ما برخلاف طبیعت اختراعشان میکنیم تبعاتی هم دارند و این تبعات و عوارض گریزناپذیر هستند. یکی از این عوارض، گوناگونی بسیار زیاد و کم شدن عمق مفاهیم است. به نظر میرسد هر چقدر ما با آثار بیشتر و موضوعات مختلفتری مواجه میشویم، توجه ما به عمق این آثارکمتر شده و حتی پایداری این آثار هم کمتر میشود. ماندگاری بسیاری از آثار گرافیک آنقدر کم شده که در کسری از ثانیه ممکن است مخاطب با اثری مواجه شود و دیگر هیچوقت آن را نبیند. همه این ها نشان میدهد که ما با نوعی گرافیک مصرفیتری نسبت به گذشته مواجه هستیم.
ظهور نرم افزار ها و اپلیکیشن های طراحی گرافیک و همچنین وجود رسانه های رایگان و فراگیری مثل اینستاگرام باعث شده عده بسیار زیادی بدون داشتن سواد آکادمیک و بدون مطالعه مبانی هنرهای تجسمی دست به تولید و انتشار آثار گرافیکی بزنند. شما این اتفاق را چطور ارزیابی میکنید؟
به هر حال این یک امکان است و نمیشود گفت که برنامههای خلق تصویر باید انحصاراً در دست طراحان باشد و هر چیز دیدنی که ما میبینیم الزاماً توسط دیزاینرها طراحی شده باشند. این موضوع به اهمیت آن تصویر بستگی دارد برای مثال زمانی که شما می خواهید تصویری از یک لحظه زمانی که عکاسی کردهاید را منتشر کنید، میتوانید خودتان به کمک الگوهای از پیش آماده پیامرسانها و نرمافزارها تصویرتان را آماده کنید اما آن تصاویری که قرار است پیامی را منتقل کنند و آثاری که میخواهند مخاطب عام و فراتر از یک عده محدود داشته باشند باید با مشاوره و راهنمایی طراحان گرافیک تولید شوند.
من فکر میکنم به جای نگرانی از این موضوع که چرا این امکان، نه الزاماً برای کسانی که سواد بصری به شکل آکادمیک دارند بلکه برای همگان وجود دارد، بهتر است دستاندرکاران طراحی و خلق آثار تصویری به این فکر کنند که چگونه همین تصاویری که تولید میشود میتواند سواد بصری و سلیقه دیداری مردم رو تربیت کند.
نظر شما درمورد تجربه کردن شاخه های مختلف هنری توسط یک گرافیست چیست؟ آیا این باعث از بین رفتن تمرکز هنرمند بر گرایش هنری اصلی خودش میشود یا برعکس میتواند برای او الهام بخش و کمک کننده نیز باشد؟
چند دهه قبل، یک طراح در یک دفتر طراحی میتوانست خدمات مختلفی در شاخه طراحی گرافیک از جمله طراحی لوگو، اوراق اداری، هویت بصری، جلد کتاب، لوگوتایپ، لیاوت مجله و … را پاسخگو باشد اما امروزه و به خصوص بعد از انقلاب دیجیتال این عرصهها به نظرم تخصصیتر شدهاند. ما امروز طراحان توانایی داریم که در عرصه دیجیتال مشغول به کار هستند اما هرگز تجربه تولید یک اثر طراحی که به صورت چاپی منتشر شود را ندارند. طراحی که مثلا بیشتر به سمت موشندیزاین و موشنگرافیک میرود، با گرفتن سفارشهای بیشتر و درگیر شدن با تکنولوژیهای جدیدتری که هر روز از راه میرسد، مشخص است که باید در این شاخه عمیقتر شود و همین اجازه نمیدهد که به دنبال تقویت تخصص خودش در زمینه های دیگر باشد. حال ممکن است ما آگاهانه بخواهیم مهارتهای دیگری را جداگانه یاد بگیریم ولی نمیتوانیم انکار کنیم که در زمینه حرفه ای دیزاین، بالاخره ما در مقابل این قرار میگیریم که چه سفارش دهندگانی به ما مراجعه میکنند و این خود تعیین کننده آن است که ما در چه شاخهای متمرکز شویم.
یک گرافیست از چه راههایی میتواند به ایده های نوین و جذاب برسد؟
راه های ایده یابی امروز خیلی وسیع هستند و نمیتوان پاسخ جامع و دقیقی به این سوال داد ولی میشود یکسری تواناییها و قابلیتها را به عنوان سرکلیدهای این کار برشمرد. اولین عامل مهم که از گذشته مطرح بوده و با وجود پیشرفت تکنولوژی و تفاوت رویکردها همچنان هم به عنوان یک عامل کلیدی در خلق تصویر و در آفرینش هنر محسوب میشود، خوب دیدن و خوب نگاه کردن است. خوب دیدن نقطه شروع یک جور تفکر خلاقه است. کسانی که طراحان موفقی هستند یک استعداد و قابلیت دیداری قابل توجهی نسبت به بقیه آدمها دارند. نکته دیگر طراحی یا drawing است. به نظر من توانایی طراحی یک نیاز پایه برای دانشجویان هنر و به خصوص دانشجویان دیزاین میباشد که اعتماد به نفس و توانایی ویژهای در اتود کردن ایده های ذهنیشان به آنها میدهد. در مجموع خوب فکر کردن، خوب دیدن و خوب طراحی کردن سه نیاز عمدهای هستند که به کمک آن میتوانیم در فرایند دیزاین ایدهیابی خوبی داشته باشیم.
در موفقیت یک اثر گرافیکی، ایده نقش اساسیتری دارد یا اجرا؟ طبیعتا هر دو مهم هستند و در کنار هم یک اثر موفق را شکل میدهند اما سوال اینجاست که شما کدام یک را مهم تر میبینید و توصیه میکنید هنرمندان تمرکز خود را بیشتر بر کدام قسمت بگذارند؟
واقعا نمیشود گفت که ایده مهمتر است یا اجرا چون عواملی که در کار دیزاین با آن ها مواجه هستیم، عواملی نیستند که بتوانیم با سنجههای کمی آن ها را اندازه بگیریم. بدیهی است که هم ایده و هم اجرا هر دو نقش خیلی مهمی دارند. ایده و اجرا دو چیز مجزا از هم نبوده و لازم و ملزوم یکدیگر هستند. به هر حال اول باید یک فکر ناب که ارزش به تصویر درآمدن داشته باشد وجود داشته باشد که بعد به چگونگی اجرای آن بخواهیم فکر کنیم و از آن طرف شیوه اجرایی یک ایده بر آن ایده بسیار تاثیرگذار است. تمام موفقیت و زیبایی یک ایده وابسته به این است که چگونه به ثمر برسد و عینی شود.
مسئله دیگری که باید به آن توجه کنیم این است که ایدهپردازی در تمام آثار طراحی گرافیک به یک میزان نیست. طبیعتا آثاری که مفاهیم بزرگتر و عمیقتری در خودشان دارند نیاز به ایدهپردازی بیشتری دارند و میزان زمانی که برای ایدهپردازی این آثار میگذاریم باید بیشتر از زمانی که برای ایده پردازی آثار کمدوامتر مانند آثاری که صرفا جهت اطلاع رسانی هستند باشد.
به نظر شما نگاه تجاری هنرمند به هنرش، به جنبه هنری آثار او و آزادی عمل هنرمند ضربه میزند؟
یک طراح به مفهوم واقعی کسی است که از مرحله ایدهپردازی تا اجرا ساعتها فکر میکند، ایده پردازی میکند، ایدههایش را آزمایش میکند، چندین مجموعه اتود آماده میکند و در نهایت بر روی یک یا دو مورد از آنها به جمع بندی رسیده و با همفکری کارفرما یکی را به سرانجام میرساند. این یک فرایند است که باید طی شود. گاهی این فرایند در یک بازه زمانی کوتاه یکی دو هفتهای صورت میگیرد و گاهی برای بعضی پروژهها به تناسب ماهیت و کاربردشان بازه زمانی طولانیتری را به خود اختصاص میدهد. یک دیزاینر حرفهای نمیتواند بگوید مانند یک ماشین، در یک زمان مشخص، یکسری کارها را انجام میدهم و حساب کند مثلاً در یک ماه میتواند ۵ لوگو یا 10 جلد کتاب طراحی کند زیرا در این صورت فرایند کیفی کار تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.
نظر شما درباره داشتن سبک شخصی چیست؟ آیا این هنرمند را برای یک سری کنجکاوی ها در عالم بی کران هنر و کسب تجربه های جدید دچار محدودیت نمیکند؟
سبک شخصی موضوع بسیار بحثانگیزی است و برداشت های متفاوتی از این اصطلاح صورت میگیرد. به هر حال طراح، یک هنرمند است و هر هنرمندی دوست دارد کارش هویت داشته و منحصر به فرد باشد. داشتن سبک شخصی اشکالی ندارد اما این سبک شخصی نباید جلوتر از خود اثر بایستد یعنی برای مثال در طراحی جلد کتاب، اولویت اول باید این باشد که بگوییم این کتاب چه محتوایی دارد و باید بتوانیم برداشت زیبا و درستی از آن ارائه دهیم. حال این اتفاق که در ضمن آن، اثر نمایانکننده ویژگیهای طراحانه طراح نیز باشد و بیننده بتواند با دیدن اثر پی ببرد که طراح آن کیست نیز اتفاق مثبتی خواهد بود.
گاهی پیش میآید که تلقی از سبک شخصی، به کار گرفتن یک سری عناصر فرمی خاص میشود که به نظرم این تلقی درستی نیست. سبک شخصی میتواند به تفاوت زاویه دید و برداشت ما از مفاهیمی که خلق میکنیم، تعلق بگیرد بنابراین گاهی سبک شخصی خیلی برجسته و عیان است و گاهی هم پنهانتر است. درست مثل شخصیت های خود ما به عنوان موجودات انسانی؛ بعضی از شخصیت ها در یک جمع در نگاه اول خیلی به چشم میآیند و بعضی برای دیده شدن به زمان نیاز دارند.
صحبت پایانی …
در پایان لازم است به علاقمندان هنر دیجیتال یادآوری کنم که فناوریهای دیجیتال و امکانات فوق العادهای که این تکنولوژیها هر روز در اختیار ما قرار می دهند همه چیز نیستند. تکنولوژی همیشه نقش موثر خودش را دارد اما نباید جایگزین یادگیری مهارتهای هنری ما شود. موفقترین هنرمندان شاخهی دیجیتال کسانی هستند که نگاه خوبی داشتهاند و ابتدا دید طراحانه خودشان را از طریق مهارت طراحی و خوب دیدن تقویت کردهاند.